سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مهر - فیروزه
  • محمد رضا آراسته ( شنبه 85/7/29 :: ساعت 1:0 عصر)

     

    یه خبر داغ این روزها توی خونه ی ماست اونم اینه که بابای من داره وبلاگ می زنه. شما رو که نمی دونم اما من دارم شاخ در میارم. توی این دور و زمون گیر آوردن یه بابای وبلاگ نویس دیگه معرکس.

    خلاصه خبر دار شدم که بابای ما قصد داره یه وبلاگ تخصصی بزنه. حالا توی چه موضوعی دیگه بماند. این ماه رمضونیه همه درگیر طراحی و سر و شکل دادن به وبلاگشه. راه که بیفته حتما خبرتون می کنم تا با هم به سر بهش بزنیم. هر کی هم لینکش کنه از خجالتش در میایم دیگه. (پسر به این می گن واسه باباش همه کار می کنه) فکر کنم از چن روز دیگه باید راه بیفتم این طرف و اون طرف به برو بچ خبر بدم که یکی دیگه داره میاد توی جمعمون.

    عجب اوضاعیه ها!!!




  • محمد رضا آراسته ( پنج شنبه 85/7/27 :: ساعت 9:38 صبح)

     

    آهای پسر فلسطینی. آخرین باری که با توپ پلاستیکی ات توی کوچه پس کوچه های غزه فوتبال بازی کردی کی بود. آخرین باری که با همه ی دوستانت برای تفریح تا پارک سر خیابان رفتی کی بود؟

    کوچک که بودیم اگر توپ نداشتیم با سنگ فوتبال می کردیم. تو چطور؟ آه فراموش کرده بودم. چون سنگ ها را ذخیره می کنی به جای سنگ ریزه با ترکش های خمپاره، بازی می کنی.

    راستی دوستت حسون چه شد؟ دیروز با هم پشت تخته سنگ، گوشه ی خیابان مخفی شده بودید. نگو که امروز نیامده. نگو که تانک ها دیروز سمت خانه ی آنها می رفتند.

    راستی پسر فلسطینی مساحت غزه را می دانی؟ من این جا هر روز از پشت صفحه شیشه ای تلویزیونمی بینم که غزه را بمب باران می کنند و تانک ها و بولدزرها ، خانه ها را بر سر اهلش خراب می کنند. غزه مگر چقدر بزرگ است که هر قدر این ها خراب می کنند تمام نمی شود.




  • محمد رضا آراسته ( سه شنبه 85/7/25 :: ساعت 10:55 صبح)

    آهای پدر فلسطینی چقدر ظالم. فکر دخترش باش. .فکر پسر و همسرت. هر روز تفنگ برمی داری و آهن سخت تانک مرکاوا را هدف می گیری که چه؟ چرا نمی نشینی کنار آنها که برای مهمانی به کشورت آمده اند.

    آسایش را از دخترت گرفته ای. چشمان همسرت چند روز است که به انتظار تو خواب را نچشیده. کجایی رفته ای . این همه سال زندگی زیر آوار و صدای هواپیماها کافی نیست؟

    نمی خواهی پسرت به فردایش امید داشته باشد؟ برای تو چه فرقی دارد مسلمان و مسیحی و یهودی و صهیونیست؟ کشور تو حکومت می خواهد، نظام می خواهد. پسر تو حق دارد درس بخواند و پیشرفت کند. چرا این حق را از او می گیری؟ همسر تو حق دارد با خیال راحت در خیابان های شهرش قدم بزند.چرا این حق را به او نمی دهی؟ اینها آمده اند برایت همین ها را فراهم کنند آمده اند حکومتی را به پا کنند. حکومت، نظم را به دنبال دارد و نظم، آرامش خاطر را.

    تو آرامش نمی خواهی؟




  • محمد رضا آراسته ( یکشنبه 85/7/23 :: ساعت 1:0 عصر)

     

    اهای تو دختر فلسطینی، آخرین جشن تولدی که رفتی کی بود؟ اخرین هدیه ای که گرفتی چی بود؟ نه آخر وقتی که شب را آرام و در سکوت و با بوسه ی پدرت بر گونه ات خوابیدی کی بود؟ راستی تو پدر داری؟ مادر چه؟ فراموش کرده بودم که پدرت را همان اوایل زیر شنیل تانک هایی که برای مهمانی خانه تان آمده بودند از دست دادی و مادرت هم قربانی همان مهمانی شد و تو و برادرت کوچک بودید. خیلی کوچک. راستی چرا آنها که مهمانی آمده بودند تنها مادرت را انتخاب کردند؟ مگر اسلحه هایشان فقط یک گوله داشت. نه. رازش را به تو می گویم اما آرام. گوشت را جلو بیاور...

    آن روز اسلحه اش را پر کرده بود. تمام خشاب را مگر نشنیدی که بعدش فقط چند دقیقه بعد از طبقه بالا خانه ی لیلا همان صدای آمد که گوش تو را پر کرده بود از آن. نه اسلحه اش گلوله داشت اما تو را در این مهمانی شریک نکرد تا برای همیشه و تا وقتی زنده ای تصویر آن روز را از یاد نبری. تا تو را بشکند تا خوردت کند. تا هر وقت صدای شلیک گلوله ای شنیدی چشم هایت مادرت را ببیند که روی زمین افتاده و یک سرباز سبز پوش اسراییلی در حالی که قمقمه ی آب خنکش را سر می کشد با پنچ گلوله مادرت را می کشد. چرا پنج تا؟ مگر نمی شود با یک گلوله مهمانی را تمام کرد؟

    چرا می شود اما همه این ها برای این بود که تو داشتی مادرت را می دیدی.

     



    نوشته های دیگران ()

  • محمد رضا آراسته ( شنبه 85/7/22 :: ساعت 1:0 عصر)

     

    می گن زمان حکومت امام علی به یه شهری توی عراق حمله می شه (شهر انبار) و توی این گیر و دار جنگ یه آدم بی دینی خلخال از پای یه زن غیر مسلمون (اما تحت ولایت مسلمین) در میاره. امام علی توی مرکز خلافت که این خبر رو می شنون خطاب به اون هایی که اطرافشون بودن می گن: «اگه کسی این خبر رو بشنوه و از غصه در دم جان بده از طرف من ملامت نمی شه.»

    ما ها خیلی امام علی رو دوست داریم. وقتی بحث ولایت پیش می یاد همچین رگ غیرتمون بالا می زنه که... ، از بهترین جشن های ما جشن عید غدیره و ولادت امام علی، شب های قدر که می شه براش سینه می زنیم و به یاد مسجد کوفه و محرابش گریه می کنیم. ما ها خیلی امام علی رو دوست داریم اما این دوستی ما فقط تا جاییه که لازم نباشه خرجی بکنیم. دوستی ما فقط با نام علیه. کاری نداریم به این که الان امام از ما چه توقعی داره و انتظارش چیه؟ حاضریم برای امام علی هر کاری بکنیم اما اگه پای خرج کردن از آبرو و سرمایه ها مون می رسه دیگه...

    این چن وقته می خوام از یه جایی بنویسم که شبیه همون شهر زمان امام علیه. یه جایی که چن ساله دشمن بهش حمله کرده و نه خلخال که تموم دارایی و ناموسشون رو به غارت برده اما هیچ کس از غصه حتی خم به ابرو هم نیاورده. این چن وقته می خوام از فلسطین بنویسم. از فلسطین.



    نوشته های دیگران ()

  • محمد رضا آراسته ( پنج شنبه 85/7/20 :: ساعت 1:0 عصر)

    آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

    یارب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است

    تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد

    هر دلی در حلقه ای در ذکر یارب یارب است

    «شعر مال حافظه»

    امشب همه اهل آسمان مهمان زمین اند. امشب تمام فرشتگاه حسرت یه یارب یارب تو را دارند.

    امشب جبراییل مهمان خانه ماست. قدمش را با عطر قرآن و ذکر و تسبیح گل افشان می کنیم.

    امشب خدا منتظر لحظه ای است تا تو را ببخشد. خدا بهانه ای می خواهد برای جاری کردن رحمتش. در این شب لحظه ای هم حتی می تواند آخر قصه ما را تغییر دهد. امشب قلم خدا در دست امام زمان روی کاغذ زندگی ما می چرخد.

    خدایا تقدیر امشب من را رضایت خود قرار ده.

    آمین...

     




  • محمد رضا آراسته ( چهارشنبه 85/7/19 :: ساعت 12:0 صبح)

     

    سر سفره نشسته بودیم. هر طرفش سه چهار نفر و یه طرف هم خالی واسه ی تلوزیون. سفره ی افطار بود و ما هم مهمون یکی از فامیل ها. نیم ساعت اول افطار خوب بود (مگه آدم چقد می خوره که نیم ساعت اولش بخواد خوب باشه یا بد!!!)‏ اما هنوز تیتراژ سریال آخرین گناه شروع نشده بود که همه ی چشم ها برگشت سمت طرف خالی سفره و تا یک ساعت بعد هنوز نگاه ها بر نگشته بود. هم ما صاحب خونه رو فراموش کردیم و هم اون ما رو! هر کس غذاش رو می خورد آروم عقب می رفت و مواظب بود تا حواس بقیه رو از فیلم پرت نکنه. همه افطار خوردن اما سفره تا 1.30 بعد از افطار پهن بود. بعدش هم که دیگه همه دیرشون شده بود و ساعت هاشون رو نگاه می کردن و منتظر بودن تا صاحب خونه میوه و چای بعد غذا رو بیاره تا زودتر بخورن و بلندشن برن که برای فردا کلی کار دارن. صاحب خونه هم آدم وظیفه شناسی بود و وقتی نگاه های همه رو به ساعت هاشون دید بساط چای و میوه رو زود فراهم کرد که مبادا امت دیر به کارهاشون برسن.

    افطاری بابرکتی بود. هم سیر شدیم هم فیلم دیدیم این میون یه دید و بازدیدی هم از فک و فامیل کردیم.

     

    آدم یه خورده که فکر می کنه غصش می گیره. فامیل رو برای این می خوایم که هر چن وقت یه بار سرش خراب شیم و دلی از عزا در بیاریم. ماه رمضون رو برای این می خوایم که به بهانه ی خستگی از زیر کارهامون در بریم و گردن یکی دیگه بندازیم. خدا رو برای این می خوایم که ...

    استغفر الله...

    خدایا توبه...



    نوشته های دیگران ()

  • محمد رضا آراسته ( سه شنبه 85/7/18 :: ساعت 12:58 عصر)

     

    نمی دونم کدوم یکی از شماها می تونه توی خونشون شبکه ی تهران رو ببینه. شب ها یه ساعتی بعد افطار یه برنامه می ذاره که مجریش آقای رشیدیه. هر شب یکی رو دعوت می کنن و بعد کلی حرف و صحبت مهمان یه کمکی واسه ایتام بی سرپرست می کنه و یا علی تا شب بعد.

    اما دیشب...

    اولهای برنامه مجری (همون آقای رشیدی) یه قصه تعریف کرد. گفت: «دیروز یه بنده ی خدایی من رو توی خیابون دید و بعد از کلی سلام و احوال پرسی گفت که آقای فلانی، چن روز پیش من یه روحانی رو سوار ماشین کردم (طرف مسافر کش بوده) و توی مسیر تا سر کوچه رسوندمش اونم از ماشین پیاده شد رفت و من هم رفتم. بعدش توی ماشین یه کیف پول پیدا کردم و فهمیدم که مال همون آقای روحانی هست، حالا چن روزه دنبالش می گردم و همه ی اون کوچه پس کوچه ها رو گشتم تا بلکه پیداش کنم و کیف پولش رو بدم.» تا این جای قصه خیلی رمانتیکه و به درد مجله های زرد می خوره تا از این بنده ی خدا یه الگو بسازن واسه ی همه ی جوون ها. اما از این به بعدش رو گوش کنید: «رشیدی ازش می پرسه که حالا توی کیفه چی بوده؟ پولی چیزی هم توش بوده یا نه؟ طرف هم می گه آره توی کیفه 130.000.000 تومن تراول چک بوده. (مطمئن باشید صفرها رو درست گذاشتم، چن بار شمردمشون). حالا دیشب آقای حسنی اومده بود و اول برنامه اش. می گفت که اگه اون آقای روحانی صداش رو می شنوه بره پولش رو از اون بنده ی خدا بگیره که چن روزه از خواب و خوراک افتاده.

    حالا...

    نتیجه های اخلاقی:

    1. بابا آخوند. آخوند هم آخوندها ی تهران.

    2. اون آخونده احتمالا هم عصر ماموت ها بوده چون تا اون جایی که می دونم شهریه ی یه ماه یه طلبه (بالاترین شهریه ممکن) حدودا 160 - 170 هزار تومنه. خرج خورد و خوراک رو بذارید کنار ببینید این بنده ی خدا چن سال پول جمع کرده!

    3. شبکه تهران با ستاد اموال گمشده ی تاکسی رانی قرار داد همکاری بسته.

    4. عجب آدم سرفه جویی بوده ها 130.000.000 تومن داشته اما ماشین نداشته. (عجب!)

    5. ... (این رو دیگه خودتون بگید!)

     

    والا ما که نفهمیدیم غرض این شبکه تهران چی بوده اما هر چی بوده خیر بوده قطعا قطعا قطعا.




  • محمد رضا آراسته ( دوشنبه 85/7/17 :: ساعت 1:23 عصر)

     

    میلاد امام حسن مبارک.

    شرمنده ام اگه بیشتر از این نمی تونم چیزی بنویسم. امروز سرم اساسی شلوغه. شرمنده ی همتونم هستم.

    به جاش یه مژدگونی بدم از چهار شنبه قرار یه اتفاقی توی این وبلاگ بیفته. یه اتفاق خوب. تا چهار شنبه تنهامون نذارین.

    بازم عیدتون مبارک

     

     




  • محمد رضا آراسته ( یکشنبه 85/7/16 :: ساعت 12:24 عصر)

     

    دل آدم یه خونه است. یه خونه ی دربست. فقط به یکی می شه اجارش داد. توی این آشفته بازار دنیا هم نمیشه به هر کسی و ناکسی اطمینان کرد. به سر و وضع و تیپ و قیافه هم دیگه اعتباری نیست. 

    دل آدم یه خونه است. چن تا مشتری هم پاش خوابیده، یکی میگه نقد بهت می دم، اونم چی یه کاری می کنم که حال کنی با این چن روزی که به ما اجارش دادی. یکی می گه دلت رو می گیرم و همه چیز بهت می دم، اما باید صبر کنی. باید یه کم صبر کنی تا از توی این چهار دیواری دنیا بیای بیرون. باید یه کم بزرگ بشی اون قدر که بتونی بزرگی های این دنیا رو ببینی. باید صبر کنی. اولی می گه نقد رو با نسیه عوض نمی کنن. من این خونه رو نقد می گیرم. بهت چیز هایی می دم که دیدی و دوستشون داری نه چیز هایی که ندیدی و نمی دونی چیه. دومی می گه نقد دنیا رو به نسیه ی آخرت دادن زرنگیه. می گه دنیا تا تهش تلخه. تلخ تلخ. مثل یه میوه می مونه که از دور و زیر نور مغازه ی فروشنده قشنگه اما اگه خریدیش می بینی که توش پوکه. می بینی که هر چی قشنگی داشته مال توی مغازه بوده، مال اون هایی که از پشت ویترین بهش نگاه کردن نه اونی که صاحبشه. 

    دل آدم یه خونه است. یه خونه که فقط به یکی می شه اجاره اش داد.

     

     




       1   2      >